loading...

خونه‌ی آبی

بازدید : 574
دوشنبه 18 اسفند 1398 زمان : 14:01

دخترکِ توی آینه موهای نیمه‌بلندِ آبی دارد. بخشی از حافظه‌اش را بعد از ماه‌ها کلنجار و تردید، بالاخره به روانشناسِ اعظم سپرد و حالا که یک آدم، نه، بهتر است بگویم یک شبهِ آدم یحتمل، از کلِ خاطراتش کاملاً پاک شده، عجیب می‌ترسد از این روزهایی که بشریت ویروسِ دست‌سازِ خود را به جانِ خودش انداخته. بر اساسِ «کُلُّ شَیٍٔ یَرْجِعُ اِلی اَصْلِه»، وسطِ تنهایی‌اش نشسته و دور تا دورش را کتاب‌های خوانده و نیمه‌خوانده و هیچ‌‌نخوانده، تقویمِ امسالِ رو به زوالش که دیگر نفس‌های آخرش را می‌کشد، خودکارهای رنگی‌رنگی، برگه‌های پر از شعرهای روزهای گنگی که ذره‌ای بخاطر نمی‌آوردشان و لیوانِ چای که اشعارِ شاملو رویشان حک شده، پر کرده است. نمی‌داند چرا ساعت‌ها یک گوشه‌ی حرم آنقدر گریه کرده که حالش بد شده، حتی ذره‌ای مسببش را بخاطر نمی‌آورد. نمی‌داند اسمش چه بود، از کجا آمد، با کدام تیشه، کجای دلش را، با چند ضربه و اصلاً چرا، به کدامین گناهِ ناکرده شکست که حاضر شد بنشیند و اجازه بدهد بخشی از خاطراتش را پاک کنند. همین اندازه می‌داند که آرامشِ امروزِ هر روزهای پس از آن روز را آنقدر محکم بغل کرده که زمان از خیره شدن به چشم‌هایش شرم می‌کند.

پایانِ دختری از نسلِ حوا
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

آمار سایت
  • کل مطالب : 5
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 11
  • بازدید کننده امروز : 8
  • باردید دیروز : 0
  • بازدید کننده دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 17
  • بازدید ماه : 12
  • بازدید سال : 2080
  • بازدید کلی : 4150
  • کدهای اختصاصی